میشل فوکو، فیلسوف برجسته قرن بیستم، در تحلیلهای خود بر مفهوم قدرت تمرکز زیادی داشته و به رابطه پیچیده آن با نهادهای اجتماعی، فرد و جامعه پرداخته است. یکی از مسائل کلیدی در آثار فوکو، بررسی ماهیت انقلابهاست.
فوکو در نگاه خود، انقلابها را تنها به عنوان تغییرات ساختاری یا سیاسی نمیبیند، بلکه آنها را به عنوان تحولاتی در سطح روابط قدرت و شیوههای اعمال آن مورد بررسی قرار میدهد. در این چارچوب، میتوان انقلابها را به دو دسته «مفید» و «غیر مفید» تقسیم کرد.
انقلاب مفید از دیدگاه فوکو، انقلابی است که نه تنها به تغییرات ظاهری و ساختاری در نهادهای قدرت میپردازد، بلکه در روابط درونی و پیچیده قدرت در جامعه نیز تحولاتی عمیق ایجاد میکند. در نظریات فوکو، قدرت چیزی است که در همهجا و در روابط فردی و اجتماعی اعمال میشود.
از این رو، انقلابهایی که میتوانند ساختارهای قدرت را از درون تغییر دهند، به عنوان انقلابهای مفید شناخته میشوند. این انقلابها باید به دنبال تغییراتی در سطح «میکروقدرتها» باشند؛ یعنی روابطی که در سطح فردی و میان گروهها شکل میگیرند و بر بنیاد آنها، نظم اجتماعی به وجود میآید.
انقلاب مفید باید ساختارهایی را که قدرت را از طریق نظارت و انضباط در جامعه اعمال میکنند، بر هم بزند و به ایجاد تحولی در نحوهی تجربه قدرت و ساختارهای هویتی و اجتماعی بپردازد.
برخلاف آن، انقلاب غیر مفید از نظر فوکو، انقلابی است که در سطح ساختارهای سیاسی و حکومتی تحول ایجاد میکند، اما هیچ تغییری در روابط درونی قدرت نمیدهد. در این نوع انقلابها، اگرچه ممکن است قدرتهای حاکم تغییر کنند، اما شیوههای اعمال قدرت و نظارت، همچنان به شکل قبلی خود باقی میمانند.
فوکو به این نکته اشاره دارد که انقلابهایی از این دست اغلب تنها به جابهجایی قدرت در سطح نهادها و نخبگان سیاسی محدود میشوند و در نهایت، همان قدرتهای قدیمی دوباره به شکلهای مختلف باز میگردند. این نوع انقلابها اغلب دچار تضادهای درونی میشوند و در نهایت، نه تنها به دگرگونی بنیادین در روابط قدرت منجر نمیشوند، بلکه حتی ممکن است به بازتولید همان شیوههای قدرت که در ابتدا به چالش کشیده شده بودند، کمک کنند.
در نهایت، طبق نظریات فوکو، برای آنکه یک انقلاب به عنوان انقلاب «مفید» شناخته شود، باید به دگرگونی در ساختارهای عمیق قدرت بپردازد.
انقلاب مفید نه تنها نهادهای حکومتی و اجتماعی را هدف قرار میدهد، بلکه باید به تغییر در روابط فردی و اجتماعی منجر شود و به بازنگری در نحوهی اعمال قدرت و نظارت در تمام سطوح زندگی اجتماعی بپردازد.
از این منظر، انقلابهای غیرمفید در نهایت قادر به برهم زدن نظمهای قدرت به صورت بنیادین نیستند و تنها میتوانند تغییراتی سطحی و ظاهری ایجاد کنند. این تحلیل فوکو به ما میآموزد که انقلابها در صورت عدم توجه به روابط درونی قدرت و شیوههای اعمال آن، حتی ممکن است به احیای همان ساختارهای قدرت منتهی شوند که قصد تغییرشان را داشتند.