یکی از موضوعات مهم که اصولاً درخصوص دانشگاهها مطرح میشود ایناستکه تاچهحد میتوانیم دانشگاه را بهمثابه یک مرکز تولید علم و دانش درنظر بگیریم. باتوجهبه خاستگاه دانشگاه و شکلگیری هویت علمی مستقل از سایر نهادها که در مراکز آموزشی عالی وجود دارد، این انتظار پدید میآید که دانشگاهها باید بتوانند در تولید علم، نقش گستردهای ایفا کنند؛ اما واقعیت و سؤال اصلی ایناستکه اساساً تولید علم چیست و آیا در دانشگاهها با مقتضیات فعلی، علم بهمثابه علم تولید میشود؟ این سؤال بسیارپیچیده است و پاسخ به آن چندان ساده نیست. اگر تولید علم را در قالب تولید مقاله یا انباشت تعداد زیادی پایاننامه و دستنویسهای دانشجویان درنظر بگیریم، درآنصورت باید بگوییم که تولید علم درحالشکلگیری و گسترش است؛ اما ازسویدیگر بهنظر میرسد علیرغم گسترش تعداد پایاننامهها و مقالات علمی در دانشگاهها، با فرایند جدایی دانشگاه از جامعه روبرو هستیم. درواقع، آنچه در دانشگاه تولید میشود، کارکرد اجتماعی لازم را نمییابد و مورداستفاده بخشهای مختلف جامعه قرار نمیگیرد. اینروند باعث شده تا کنشگری اساتید دانشگاهها با نقدهای جدی روبرو شود و باید پرسید اساتید تاچهحد در حوزههای تخصصی و علمی خود، منش یک استاد اثرگذار اجتماعی را ایفا میکنند؟ بهنظر میرسد که درعمل، منش علمی شکلگرفته در دانشگاه با خاستگاه فرهنگی و فکری جامعه متفاوت است. درواقع، نهتنها اساتید با تولید مقالات و کتابهای خود کمکی به فضای علمی یا توسعه کشور نمیکنند؛ بلکه تاحدزیادی شاید یک انفعال یا نوعی ازخودبیگانگی گسترده را در فضای جامعه گسترش میدهند و اینروند؛ یعنی «ایجاد تعامل نابارور بین استاد و دانشجو» باعث شده تا دانشگاه در فاز ایزولهشدن از جامعه قرار گیرد و ازسویدیگر، همه آنچه در رابطه بین استاد و دانشجو بهوجود آمده، با خاستگاه مبانی معرفتشناسی، تولیدی ضدعلم میشود.