جواد زینالعابدینی_ از میانههای قرن بیستم، در بحبوحهی سیاستهای نوسازی رضا شاه و بعدها محمدرضا پهلوی، جریانی خزنده آغاز شد که در ظاهر، «توسعه» نام داشت، اما در بطن خود، حامل تخریب بنیادین ایران بود. آنچه «مدرنیزاسیون» نام گرفت، با ورود مشاوران غربی، پیمانکاران خارجی، و الگوهای بیگانه، در حوزهی حیاتی آب و انرژی، مسیر ایران را بهسوی فاجعه سوق داد.
آغاز نفوذ از زمان پهلوی
از دههی ۱۳۳۰ و ۴۰، رژیم پهلوی در همکاری با شرکتهای غربی مانند هارزا (آمریکا)، سوگره (فرانسه) و لاهمایر (آلمان)، طرحهای کلان سدسازی را کلید زد. در این دوران، سیاست نهادینهشده «وابستهسازی تکنولوژیک» با پوشش مدرنسازی، عملاً به تعطیلی خرد سنتی و حکمت بومی انجامید.
ـ قناتها که طی هزاران سال، پایدارترین و هوشمندانهترین روش مدیریت آب در اقلیم خشک ایران بودند، نادیده گرفته شدند.
ـ مهندسان ایرانی، از چرخهی تصمیمسازی کنار گذاشته شدند.
ـ الگوی سدسازی اروپایی، بدون انطباق با جغرافیا و خاک ایران، نسخهبرداری شد.
از همان زمان، بانکهای سرمایهگذار در پروژهها، به حلقههای پیچیدهای از سرمایهداران یهودی و صهیونیست چون روتشیلد، لازار و ادموند دو روتشیلد متصل بودند که در اغلب برنامههای توسعهیافته در جهان اسلام، ردپای تخریب، انهدام تدریجی و وابستگی مزمن بر جا گذاشتند.
پس از انقلاب: امید، غفلت، و خیانت
با پیروزی انقلاب اسلامی، انتظار میرفت که این الگوهای نفوذی پاکسازی شود. اما جنگ تحمیلی، ضرورت بازسازی و توسعه، و بعدها، روی کار آمدن دولت سازندگی، باعث شد همان پروژهها با همان شرکتها و تفکرها، دوباره احیا شوند. دولت رفسنجانی بهجای بازگشت به دانش بومی، مسیر «مدرنیزاسیون بانکمحور» پهلوی را ادامه داد.
نتیجه چه بود؟
ـ سدهای بحرانساز مانند سیوند (تخریب میراث فرهنگی)، گتوند (بر بستر نمک!) و دهها سد غیراصولی در زاگرس، لرستان، خوزستان، و فارس ساخته شد.
ـ بهجای احیای قنات، آنها را متروکه و نابود کردند.
ـ مصرف برق بالا رفت، اما نیروگاه ساخته نشد.
ـ طرحهای آبرسانی بیپایه، منابع آبی بیناستانی را بر هم زدند (مانند انتقال آب از زایندهرود و کارون).
دست در دست دشمن؛ پروژهی انهدام ملی
بعد از دوران سازندگی، در اغلب دولتها، جریانهای لیبرال و نفوذی با پوشش علم و تخصص، همان مسیر را ادامه دادند:
ـ دولت خاتمی با عقد قراردادهایی با نهادهای بینالمللی، عملاً راه نفوذ تکنوکراتهای غربگرا در بدنهی وزارت نیرو را باز کرد.
ـ دولت احمدینژاد با وجود برخی پروژههای ملی، در موضوع سدسازی بیمحابا پیش رفت و فاجعههایی مانند خشک شدن دریاچه ارومیه را شتاب داد.
ـ دولت روحانی با اجرای بیچونوچرای «معاهده پاریس»، عملاً کشور را از ساخت نیروگاههای حرارتی جدید محروم کرد و اجرای سیاستهای آبی بانک جهانی را پذیرفت؛ یعنی توقف سدسازی، ممنوعیت بهرهبرداری سنتی، و اجرای طرحهای تحمیلی تحت عنوان «مدیریت مشارکتی منابع».
دستاورد نهایی این «توسعه»:
1. نابودی تالابها و دریاچهها (ارومیه، هامون، گاوخونی، بختگان)
2. افزایش ریزگردها، فرسایش خاک، و ناپایداری اقلیمی
3. مرگ قناتها، مهاجرت روستاییان، تخلیه روستاها
4. بحران اجتماعی در سیستان، خوزستان و اصفهان
5. قطع مداوم برق و کمبود شدید منابع آبی
6. وابستگی به قراردادهای وارداتی برای مدیریت آب و انرژی
این فقط یک بیتدبیری نبود؛ یک عملیات مهندسیشده بود
برخی پروژهها نه تنها اشتباه نبودند، بلکه بهنظر میرسد عامدانه طراحی شده بودند برای تخریب آینده:
ـ سد گتوند، با آگاهی کامل از وجود گنبد نمکی ساخته شد.
ـ سد سیوند در مجاورت پاسارگاد و میراث تمدنی احداث شد.
ـ تالابها خشک شدند، بیابانزایی رشد کرد، و ساختار امنیت زیستی کشور از هم پاشید.
نتیجه: دشمن فقط در مرز نیست
دشمن در نقشههای مهندسی، در قراردادهای مشاورهای، در بودجههای بینالمللی و حتی در عناوین دکترای مهندسی آب و عمران نشسته است.
امروز هر ایرانی که با بحران آب، بیبرقی، مهاجرت، بیکاری و خشم اجتماعی مواجه است، باید بداند که این شرایط نهتنها محصول بیکفایتی، بلکه نتیجهی نفوذ ساختاری است که از دل سدسازی، به عنوان اسب تروا وارد شد.
راه بازگشت: خرد ایرانی، نه نسخهی غربی
اکنون، تنها راه نجات:
ـ احیای قناتها و تکنولوژی بومی
ـ بازنگری ریشهای در ساختار وزارت نیرو
ـ ممنوعیت همکاری با شرکتهای وابسته به صهیونیسم مالی
ـ احداث نیروگاههای جدید مستقل از معاهدات غربی
ـ و استفاده از تجربهی ملتهایی که قربانی «توسعه تحمیلی» شدند، مانند هند، مصر، عراق.
ایران نباید دوباره فریب بخورد. پروژهی سدسازی، بیش از آنکه آب را ذخیره کند، آینده را غرق کرده است.