بهنوش بساک کاظمی _ چند روز پیش در یک گالری، چشمم افتاد به تابلویی که رویش نوشته بود: «هر چه انسانها بالغتر و پربارتر باشند، کلام و روابطشان سادهتر است.»
در ظاهر، جملهای ساده بود. اما آنقدر مرا درگیر کرد که وقتی برگشتم خانه، ساعتها به آن فکر کردم. و حالا دارم این چند خط را مینویسم، برای خودم، و برای هر کسی که درگیر پیچیدگیهای روابط انسانی شده و خسته است.
آدمهایی که به مرحلهای از بلوغ درونی رسیدهاند، دیگر نیازی به اثبات مداوم خودشان ندارند. نمیخواهند همیشه حرف آخر را بزنند، دیگران را قانع کنند، یا وسط هر جمعی بدرخشند. آنها بلدند گوش بدهند، بلدند سکوت کنند، و بلدند وقتی چیزی را نمیخواهند، ساده بگویند: «نه».
شاید به همین دلیل، وقتی با چنین آدمهایی نشست و برخاست میکنی، احساس امنیت میکنی. رابطه با آنها مثل یک پیادهروی آرام در هوای خنک است. بدون فشار، بدون سوءتفاهم، بدون توقعهای پنهان.
ما گاهی فکر میکنیم اگر کسی زیاد حرف میزند، کلمات سخت استفاده میکند، یا رابطهاش پر از هیجان و قهر و آشتی است، یعنی خیلی «عمیق» است. اما واقعیت این است که خیلی وقتها، اینها فقط سروصداست. مثل درختی که ریشه ندارد، اما شاخ و برگش باد را خوب تکان میدهد.
در مقابل، آدمهای پخته معمولاً خیلی ساده حرف میزنند. منظورشان را بیپرده میگویند. تعارف بیجا نمیکنند. نیش نمیزنند. اگر دوستات دارند، نشان میدهند. اگر ناراحتاند، آرام و محترمانه میگویند. همین سادگی، گاهی از هزار حرف عمیقتر است.
آدمهای بالغ یاد گرفتهاند که قرار نیست همه شبیه هم باشند. قرار نیست همه مثل ما فکر کنند یا مثل ما دوست داشته باشند. برای همین، مدام دنبال تغییر دادن دیگران نیستند. وقتی کسی متفاوت است، بهجای اینکه ناراحت شوند، فقط فاصله میگیرند. بدون دعوا، بدون تحقیر.
رابطهای که در آن «احترام» هست، ولی نیازی به «تغییر دادن» نیست، یکی از زیباترین شکلهای ارتباط انسانیست. سادگی یعنی همین.
در فرهنگهای بومی مثل بعضی از قبایل آفریقایی یا روستاهای ایران، رابطهها خیلی سادهتر از شهرهای بزرگ است. مثلاً یک دعوت به مهمانی میتواند فقط در یک جمله خلاصه شود: «بیایید امشب خانهی ما.»
نه تعارفهای طولانی، نه چشموهمچشمی، نه مهمانیهای پرخرج.
اما در دل همین سادگی، احترام، محبت و عمق وجود دارد.
آیا ما که خودمان را «متمدن»تر میدانیم، از آنها سادهتر و صمیمیتریم؟
آدمهای بالغ، بلدند مرز داشته باشند. میدانند که باید به خودشان و دیگران احترام بگذارند. نه بیش از حد نزدیک میشوند، نه بیش از حد دور. همین باعث میشود که رابطه با آنها راحت باشد. نه خستهکننده، نه فرسایشی.
بلوغ یعنی یاد گرفتهای که بعضی رابطهها باید تمام شوند، بعضی سوءتفاهمها ارزش توضیح دادن ندارند، و بعضی سکوتها از هزار حرف پرمعناترند.
همهی ما ممکن است روزی بفهمیم که پیچیده بودن در رابطه، هنر نیست؛ بلکه نشانه سردرگمی است. آنهایی که از درون آراماند، از بیرون هم آرام حرف میزنند، آرام دوست میدارند و آرام عبور میکنند.
و شاید این همان بلوغ واقعی باشد...