مجید نیسی _ میپرسند چرا مارادونا را سمفونی تکرارناپذیر جهان فوتبال میدانم؟
میگویم: چون در تار و پود هستیاش، طنین خلود میتپید؛ جاودانگی که نه از سنخ رکوردها یا جامها، بل از جنس شور و شر، از سنخ خطا و خلوص است.
مارادونا را نمیتوان صرفاً ستود یا نکوهید؛ او را باید حس کرد، همانگونه که باید موسیقی بتهوون را شنید یا اندوه داستایوفسکی را فهمید.
فوتبال در وجود او به فریاد بدل شد؛ فریادی که نه در گوش، بل در جان طنین انداخت. او با پای چپ، تاریخ را ورق زد و با دست چپ، اسطوره را نوشت؛ «دست خدا»، نه از سر تقلب، بل از جنس تمرد، از جنس خشم عدالتخواه تودهها.
مارادونا تجسم پارادوکس بود: قدیس و گناهکار، معجزهگر و معتاد، منجی ملت و کودک محلهای فقیر. این تضادها او را انسانیتر کرد و از قضا، همین انسانبودگی، راز ماندگاریاش شد. زیرا خلود، در انسانبودن است، نه در بیخطابودن.
دیگر بزرگان فوتبال شاید دقیقتر، موفقتر یا اخلاقیتر بوده باشند، اما تنها مارادونا بود که فوتبال را از جنس هنر، از جنس رستاخیز، از جنس تراژدی ساخت؛ او فوتبال را به شعر بدل کرد، و خود آخرین شاعر آن باقی ماند.
از این رو، مارادونا نه یک بازیکن، که یک سمفونی است: سمفونیای که فقط یک بار نواخته شد و نتهایش هنوز در هوای خاطره میپیچد. تکرار نمیشود، چون نه از خاک، که از آتش آفریده شده بود.