محمدرضا حمیدی _ من هم صبح بیدار می‌شوم، نقابی می‌زنم و می‌روم در شهر نقاب‌پوشان. و لبخندی را اجاره می‌کنم، تا چیزی را «با رنگ بفروشم به شما، خوب می‌دانم، حوض نقاشی من بی ماهی است».