امین مسعودنیا ـ خبر کوتاه ، تکراری ولی جانکاه است: کودک ۱۰ ساله مسجدسلیمانی درپی حمله سگهای بلاصاحب کشته شد! خبری که تقریباً سالانه درباره فرزندانمان میشنویم، درد میکشیم و بعد تقریباً هیچ! چه پیرو جلسات تخصصی و غیر تخصصی گفته میشود دلیل یکی نیست و متعدد است. از مطرح شدن ناآگاهی فرهنگی و نبود آموزش کافی تا نبود متولی واحد و هماهنگی بالای بینبخشی و امکانات مناسب زیرساختی ساماندهی سگهای بلاصاحب (از مرحله جمعآوری، عقیمسازی و...) که منجر به این وقایع میگردد، عنوان شده است. اما آیا عامل فقط اینهاست؟! عامل اندیشه در این شرایط پیشآمد کرده سهیم نیست؟! مثلاً نقش مردمی که مسلح به اعتقاد صِرف به برابری حقوق انسانها و حیوانات، با تغذیهی مداوم و یا ممانعت و اختلال در روند اتلاف موارد بیمار شناسایی شده آنها که با دستکاری زنجیره غذایی طبیعی و منتجاً افزایش تولید مثل آنها را منجر میشوند مهم نیست؟!
کافی است هشدارهای رسمی مسئولان بهداشتی مبنی بر افزایش تصاعد هندسیوار گزش سالانه با توجه به خطر در کمین بودن افزایش موارد بیماری مهلک و کشنده هاری را درکنار این موارد مرگ دلخراش بگذاریم تا به عمق فاجعهی نقش اندیشهها و خصوصاً یک اندیشه در تغییرات محیطی اخیر در خصوص حیوانات و خصوصاً سگهای بلاصاحب پی ببریم. کدام اندیشه؟ همان که زمانی معتقد به برابری کارگران جهان با دیگر انسانها بود و نتیجه البته اردوگاههای اجباری کار با مرگ میلیونها کارگرو غیر کارگر در اقصی نقاط جهان خصوصاً روسیه و اوکراین شد. حال همان اندیشه با پراکنش دیگر برابریها از حقوق حیوانات در جایی مثلاً ایران، یا حفظ و تأکید افراطی بر حقوق محیط زیست، اقلیتهای مهاجر وجامعه رنگارنگان در جاهای دیگر (در امریکا و اتحادیه اروپا) بهصورت زیرپوستی و ناخودآگاه توسط افراد پیش برنده آن اندیشه ازNGO ها و روشنفکران تا مردم معمولی نفرت، کینه، جدایی ملی وزبانی و ضربه به اقتصاد کشورها و بعضاً بیماری و قتل میپراکند! شاید بگویید این دیگر بزرگنماییست علیه اندیشه سرخ چپها! آری! شاید ولی واقعاً به شهادت منابع تاریخی باید ترسید. خصوصاً بعد از انتشار کتاب «مجمع الجزایر گولاگ الکساندر سولژنیتسن در ۱۹۷۳» که شرحی کامل از آنچه بر واقعیت اتحاد وعده داده شده برای کارگران جهان رفت، میباشد. حتی تاریخ به کنار، ادبیات میتواند شاهد خوبی باشد آنجا و آنطور که «لودمیلا اولیتسکایا» در رمان «فقط یک طاعون ساده» میگوید. اندیشهای طاعونی که از خود بیماری طاعون وقوع یافته در شوروی تحت حاکمیت اندیشه سرخِ چپها در۱۹۳۰ خطرناکتراست. شاید بگویید این تنها عامل این حملات و افزایش بیماریهای مشترک انسان و دام نیست که کاملاً درست است و عوامل اقتصادی، اداری و فرهنگی و حتی تفاوتهای محیط شهری و روستایی در کناراین عامل اندیشهای (که متأسفانه تحت لوای حقوق بشر و حیوانات رو به فزونی است و هیچ کمتر از عوامل دیگر نقش ندارد اگر حتی بیشتر آنها نباشد) میباشد.
ولی اگر بگویید: دیگه بابا اندیشه چپ مثل قبل خصوصاً دوران رفیق استالین و برادر مائو نیست، اصلاح و تعدیل شده، اصلاً درست نیست چرا که به قول دوستی که خیلی وقت است او را ندیدهام: «از اندیشهی سرخ فقط بترس ولی از طرفداران تعدیل شدهی آن حتماً فرار کن.»
آری! اینچنین است. چرا که درست که عزیزان نتوانستند کارگران جهان را در بهشتی بیطبقه متحد کنند ولی حداقِل امیدواراند به اتحاد سگهای ولگرد و بعضاً برخی اقلیتهای مهاجر در ستیز با فرهنگ و ملیت جوامع!
پینوشت:
۱. تیتر مقاله برگرفته از اولین جمله کتاب مانیفیست کمونیست نوشته مارکس و انگلس در ۱۸۴۸ است. باهدف نشان دادن نتیجه فاجعهبار یک اندیشهی بهظاهر وجیعه عدالتطلب!
۲. منظور از تغییر منفی هرم غذایی سگها و حیوانات بلاصاحب، دستکاری انسانی و تغذیه اضافه برطبیعت که منجر به افزایش تولید مثل بیرویه سگهای ولگرد میشود، است.