مجتبی حلالی _ فقر مزمن. به مدل فقری گفته می شود كه موقتی نیست. آن فقری كه مداوم است و پیوسته رو به وخامت میرود را، فقر مزمن میگویند.
لذا با نگاهی به سالهای اخیر؛ میزان تورم، افزایش گرانیها، عدم توان خرید و محرومیت از نیازهای اولیه میتوان دریافت كه فقر مزمن در جامعه شكل گرفته و چشماندازِ روشنی نسبت به بهبود آن وجود ندارد.
سیبِ سبز و تُرش
وقتی چشمانم به سیبهای سبز و تُرش افتاد، به سمتشان تاختم. یك از یك زیباتر و خوشبوتر بودند. تماشا كردنشان هم دلم را میبُرد. قد و قواره داشتند. هر كدام دستِ كم ربع كیلو داشتند و به معنایی هر ٤ سیب، می شد ١ كیلو! هر كیلو چند!؟ ٢٠٠ هزار.
سایر میوهها هم چنینند. یعنی با انتخاب هلو و شلیل و یا آلو و انجیر باید ١ میلیون از كارت مبارك و از طریق دستگاه كارتخوان به حساب جناب میوه فروش واریز كرد.
حال صیفیجات هم همینطورند. صیفیجات هم اینروزها مدعیاند. آنها هم جزء گرانهای بازار شدهاند. كلاسشان بالا رفته و دسترسی بهشان دیگر چون قبلترها كه نیست.
خربزه و هندوانه هم شورش را درآوردهاند. یك تابستان بود و یك خربزه و هندوانه. قبلترها وقتی شدتِ گرما كمتر میشد و عصر از راه میرسید؛ مادر بود و یك چاقوی بزرگ و هندوانه و سینی. و ما گِرد هم قاچ قاچ میخوردیم و كیفور میشدیم. تازه مرغ و خروسها هم ذینفع بودند و آن تكههای كوچك باقیمانده بر روی پوست هندوانه را نوك نوك كنان میخوردند و برایمان بلكه دعا هم میكردند.
اكنون اما اگرچه گرم است، اما خیلیها با همین خاطره سر میكنند. نه مرغ و خروسی در آپارتمان هست و نه پولی برای خرید آن هندوانههای بیش از حد بزرگ و این خربزههای كُپُل.
درب مغازهها اما معمولاً صندوقهایی هم هست. صندوقهایی پُر از میوههای زده و لِه شده. نه عطر و بویی دارند و نه تَر و تازگی. به دقت نگاه كه كنیم، فریاد میزند كه این میوهها و صیفیجات چند روزیست، همانجا افتاده و با كمترین قیمت فروخته میشوند.
تصور كنید! چه بسیار افراد مابین همین میوهها درحال انتخاب آنهاییاند كه كمتر له شده و زدگیشان زیاد نیست. بیچاره او كه تهِ صندوق نصیبش میشود.
در انتهای روز و نزدیكیهای پایانِ كار؛ كار بهجایی میرسد كه كیسه كیسه گوجه و پیاز و سیب در گوشهای و صندوق صندوق میوه در گوشهای دیگر قرار میگیرد و مثلاً صیفی هر كیسه ١٠ هزار و هر صندوق میوه ٣٠ هزار فروخته میشود.
دریغا به نیازمندان و ندارها به رایگان ندهند. حاشا كه از میان همین میوهها یخچال را پُر نكنند و حاشا كه فرزندانمان ذوق نكنند.
میآمدند. خیلیها آمدندُ نشستندُ سوا كردندُ كارت كشیدندُ رفتند. حالا در این لحظات، من سیبِ سبز و تُرش میخواهم!؟ حاشا كه لب نزنم.
لیكن خیلیها از خرید صرف نظر هم میكنند. با این عنوان كه روزها نخوردیم، اینبار هم نمیخوریم. ادامه این روند تبدیل میشود به سوءتغذیه. حتا سرخوردگی و دردِ گلو. دردِ گلو ناشی از بغض.
فقر و افسردگی
هنگامیكه ٥ سال متوالی شرایط تغذیه و تأمین نیازهای اولیه سخت و سختتر میشود، فقری بنام فقرِ مُزمن شكل میگیرد. مشكلات اعصاب و اضطراب هم از راه میرسند. امید رفته رفته كمرنگ و افسردگی رُخ مینماید. عزت نفس در سرازیری احتمال كه خشونت سر برون میآورد. حاشا كه فقر! جُرم و نا امنی را نیز در پی دارد.
خطِ فقر ٣٥ تا ٥٠ میلیون تومان است
اگر چه هدفگذاری سیاستهای حمایتی دولت در جهت بهبود وضعیت معیشت خانوارها بوده؛ اما شواهد و حقایق هزینه و درآمد نشان میدهد؛ این برنامهها اثرگذاری لازم در کاهش فقر و ناامنی غذایی نداشتهاند.
و فراموش نكنیم، شرایط اقتصادی جامعه، از ابتدایی ترین حقوق مردم هر كشور بهشمار میرود. چه آنكه در برخی تحلیلها، خط فقر در سالجاری برای خانواده ٣ نفره، عددی مابینِ ٣٥ تا ٥٠ میلیون تومان تعیین شده! اما آنچه كه پرداخت میشود پایینتر بوده و اختلاف فاحش با خط فقرِ پیشبینی شده دارد.
حاشا كه ببینیمُ دَم نزنیم
و چشمانی كه وضع را میبیند و حاشا كه دم نزنند. همیشه دوست داشتهام پشتِ چشمانِ خیلیها بودم و دنیا را از زاویه دیدِ آنها میدیدم و فوری برمیگشتم و شاید بهتر راجبشان مینوشتم. همچنین خیلی خوب میشد اگر دل و فكرشان را هم میتوانستم ببینم. آن موقع در قامت تصمیمگیر از دلایل فقر و اختلاف طبقاتی میگفتم.
اینگونه شاید دلیلِ بی تفاوتی نسبت به شرایط نامناسب معیشت و نداری بخشِ زیادی از مردم كشور را بهتر میفهمیدیم.
چه كسی شغل دارد و بهمعنای واقعی حالِ بیكار را درك میكند!؟ و چه كسی ماشین دارد و حالِ پیاده را میفهمد!؟ چه كسی سیر است از میوه و انواع غذا؛ و گشنگی را میفهمد!؟ چه كسی حسابش میلیارد و صدها میلیون است و بیپولی را واقعی احساس میكند!؟
شاید این سرشاری و دارایی است كه تصمیمسازان را دچار اشتباه كرده است!؟
ای عجب از گرانیها. ای عجب از نداریها. ای عجب از این وضع.