رئوف پیشدار ـ شنبه ٢٢ شهریور ١۴٠۴ ـ باز ساعت ٩ صبح و باز قطع برق! تعجب نمیکنم و برایم با آمار و ارقامی که در یادداشت «ایران بهشت رانتخواران انرژی» هم آوردم و روزنامه امروز آنرا چاپ کرده، ثابت شده است که مسبب و علت و علل ناترازی برق در ایران چیزی جز ماینینگ کردن بعضی متصل به جاهایی و خود جاهایی نیست که مدیران توانیر اعتراف کردهاند زورشان به آنها نمیرسد.
خدا را شکر این ساعت روز در محل ما بادی میوزد که کمی هوا را خنک کرده است.
ـ به دیدن دوستی میروم که در بیمارستان امام خمینی (ره) همان هزار تختخوابی پزشک است تا بعد مدتی ملاقاتی کرده باشم، و بیشتر به هوای یک ویزیت مجانی! مشکل خاصی ندارم!
مجموعه بیمارستانی خودش از چند بیمارستان تشکیل شده است. کنار بیمارستان حضرت ولی عصر (عج) مسجد بزرگی است. صدای قرائت قرآن از بلندگوهای آن به حدی زیاد و بلند است که وقتی به سمت بیمارستان میرفتم نزدیکیهای باقرخان میشنیدم.
در فاصلهای که بیمارستان بودم قرآن قرائت شد و سخنران و نوحهخوان با همان صدای بلند درباره مرگ و آن دنیا و نکیر و منکر! سخنرانی کردند و واعظ هم گذری به مقام پدر و مادر زد.
نهایت بیسلیقگی! یکی نیست و نبود به این آقایان بگوید؛ بابا اینجا بیمارستان است، بیماران نیاز به امیدبخشی، آرزومندی به خیر و خوشی و بازیابی سلامت دارند، نه شنیدن از مرگ و بیماری و آن دنیا که البته حق است! لااقل صدای بلندگو را کم و به داخل صحن مسجد محدود کنید.
صدها! مراجعه کننده به بیمارستان، بیمار یا همراهان، ناراحتیهای خود را دارند. گناه نکردهاند که مراسم ختم بنده خدایی از وابستگان کارمند بیمارستان در مسجد منعقد است.
ـ خیابان باقرخان در عمل به پارکينگ خودروها تبدیل شده است. اکثر هم شهرستانی، در این ساعت روز، نزدیک ظهر، هنوز چند نفری در پیاده رو چادر زده و یا رختخواب! خود را جمع نکردهاند. دو معتاد مشغول تزریقاند.
جوی آب پُر از زباله است. غذای مانده، پلاستیک و کاغذ و مدفوع انسانی! روز و شب اطراف این بیمارستان برای خودش غوغایی است. هر بار که از اینجا رَد میشوم کُلی برای شفای بیماران دعا میکنم. بیشتر از آنها، همراهانشان درد و رنج میبرند و میکشند که از نداری پیادهرو و نیمکت خواب محوطه بیمارستان شدهاند با هزار مشکل، گرمای شدید هوا و بیآبی! و بوی تعفن و مشمئزکننده ادرار!
ـ اوّل این خبر را بدهم که در میادین میوه و ترهبار شهرداری باز قیمت سبزی خوردن افزایش یافت. سومین دفعه از اوّل سال. حالا حدوداً ۵٠ هزار تومان هر کیلو!
من اصرار دارم که همراه غذا سبزیجات بخورم. در دو میدان میوه و ترهبار محل که نزدیک خانه من است، دو دوست پیدا کردهام. هر دو کُرد سنندج، هر دو دانشگاه رفته و هر دو هم تاریخ خوانده و از قضای روزگار هر دو هم مسئول فروش سبزی!
علی آقا یکی از این دو، بسیار با هوش است. رمز کارت صدها! مشتریاش را به یاد دارد. خودم بارها و بارها امتحان کردم و دیگران را هم دیدم که علی آقا را امتحان کردند. همیشه هم موفق!
علی آقا در دبستان و دبیرستان شاگرد زرنگ بوده و دانشگاه را هم با معدل بالا تمام کرده است. او مدارکی را نشانم داده که گواهی میکند در دوره دبیرستان شاگرد ممتاز و در دانشگاه از حائزین رتبه استعدادهای درخشان بوده است و آی کیوی بالایی دارد.
خوب، علی آقا چرا درس را ادامه ندادی و جایی مثلاً آموزش و پرورش استخدام نشدی؟
«استخدام پارتی میخواست که من نداشتم. ادامه تحصيل هم پول، که باز من نداشتم! باز درس بخوانم که چی؟ الان یک عالمه دکتر و مهندس بیکارند! رفتم خواستگاری ازم پرسیدند چه کارهای گفتم سبزی فروش لیسانسه! خوششان آمد و قبول کردند!»