ریاض علی فرحانی ـ خوزستان، استانی که در جغرافیای سیاسی و اقتصادی ایران جایگاه ویژهای دارد، بیش از هر سرزمین دیگری قصهای پر از تناقض و تراژدی را روایت میکند. سرزمینی که زمانی بهعنوان دروازه تمدن، بستر رودخانههای پرآب و پایتخت نفت ایران شناخته میشد، امروز در حافظه بسیاری از مردم با ریزگردها، گرمای کشنده، بیکاری و مهاجرت پیوند خورده است. اگر بخواهیم یک واژه کلیدی برای توصیف سرنوشت نسلهای زیسته در این خاک بیابیم، شاید هیچ اصطلاحی برازندهتر از «نازیسته» نباشد؛ نسلی که بخش بزرگی از فرصتهای معمول زندگی را هرگز تجربه نکرد.
دهههای ۵۰ و ۶۰ برای خوزستان، بیش از هرچیز با جنگ گره خورده است. جنگ ایران و عراق، نه فقط مرزها و زیرساختها را ویران کرد، بلکه زندگی هزاران خانواده را از هم پاشید. کودکانی که باید در حیاط خانههایشان بازی میکردند، بهناچار در چادرهای مهاجران شهرهای مختلف این کشور روزگار گذراندند. نوجوانانی که میتوانستند آیندهای روشن داشته باشند، در میانه آژیر خطر و موشکباران قد کشیدند. بسیاری از خانوادهها مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شدند و مهاجرت تحمیلی، تجربهای تلخ از ریشهکن شدن را در ذهنشان حک کرد.
بازگشت پس از جنگ هم چندان شیرین نبود. بسیاری به شهرهایی بازگشتند که ویرانهای بیش نبود. خانهها و مدارس نابود شده، زیرساخت های آب و برق از کار افتاده و فرصتهای شغلی به شدت محدود شده بود. این خلأها، نه تنها به تجربههای نازیسته بدل شد، بلکه شکافی عمیق میان خوزستان و سایر مناطق کشور ایجاد کرد.
شاید هیچ استانی به اندازه خوزستان با پدیده «ثروت در کنار فقر» عجین نباشد. در دل این سرزمین، بزرگترین میادین نفتی و گازی کشور قرار دارد. صنایع عظیم فولاد، پتروشیمی و نیشکر در این منطقه فعالیت میکنند و میلیاردها دلار درآمد ملی را تأمین میسازند. با این حال، سهم جوان خوزستانی از این ثروت اغلب چیزی جز بیکاری و حاشیهنشینی نیست.
آمارهای رسمی نشان میدهد نرخ بیکاری در بسیاری از شهرهای خوزستان بالاتر از میانگین کشوری است. کارگران بومی بارها نسبت به استخدام نیروهای غیربومی در صنایع بزرگ استان اعتراض کردهاند. تناقض تلخی است که جوانی در سایه دود و آلودگی یک صنعت بزرگ رشد کند، اما فرصت اشتغال در همان صنعت را نداشته باشد. این وضعیت، حس محرومیت مضاعف را در میان مردم تقویت کرده و اعتماد اجتماعی را بهشدت کاهش داده است
خوزستان سالهاست که در صدر اخبار زیستمحیطی ایران قرار دارد. ریزگردهایی که نفسها را به شماره میاندازند، گرمایی که دماسنجها را از کار میاندازد، و بحران آب که زندگی کشاورزان را به نابودی کشانده، همه بخشی از زیست روزمره مردم این استان است.
انتقال آب از سرشاخههای کارون به استانهای دیگر، زخم عمیقی بر پیکر خوزستان زده است. کشاورزی، که روزگاری یکی از مشاغل پایدار این منطقه بود، امروز در بسیاری نقاط از رمق افتاده است. نخلستانها و مزارع خشکیدهاند و در گرمای سوزان دشت به خاکستری بدل می شوند ؛روستاهایی که روزگاری پرجنبوجوش بودند، به تدریج خالی از سکنه میشوند. مردم بسیاری برای بقا مجبور به مهاجرت شدهاند؛ مهاجرتی که بار دیگر فرصت زیستن در سرزمین مادری را از آنان سلب کرده است.
آموزش، یکی از مهمترین شاخصهای توسعه انسانی، در خوزستان وضعیت مطلوبی ندارد. مدارس فرسوده، کمبود معلم، و کیفیت پایین آموزش، موجب شده است رتبه تحصیل در این استان پایینتر از میانگین کشوری باشد. بسیاری از دانشآموزان به دلیل مشکلات اقتصادی ناچار به ترک تحصیل میشوند. این چرخه معیوب، فقر را بازتولید میکند و نسلهای تازهای از نازیستهها را میسازد.
دانشجویان خوزستانی نیز با مشکلات متعددی دستوپنجه نرم میکنند. کمبود امکانات، نبود فرصتهای برابر برای ادامه تحصیل در مقاطع عالی، و بازار کار محدود، سبب میشود بسیاری پس از فارغالتحصیلی راهی شهرهای دیگر شوند. این مهاجرت نخبگان، سرمایه انسانی خوزستان را تهیتر کرده و چرخه محرومیت را تشدید میکند.
بر اساس آمارهای منتشرشده، شاخص فلاکت در خوزستان از میانگین کشوری بالاتر است. تورم، بیکاری و مشکلات معیشتی، زندگی روزمره مردم را تحت فشار قرار داده است. در عین حال، کیفیت خدمات عمومی از بهداشت تا حملونقل، فاصله معناداری با استانداردهای مطلوب دارد. نتیجه آنکه شهروندان خوزستانی نه تنها از رفاه نسبی محرومند، بلکه احساس میکنند در قیاس با سایر استانها به حاشیه رانده شدهاند.
وقتی از «نازیستهها» سخن میگوییم، منظور نسلی است که در اثر مجموعهای از بحرانها، تجربههای اساسی زندگی را از دست داده است. نسل دهههای ۵۰ و ۶۰ خوزستان، که کودکی و جوانیشان با جنگ، مهاجرت و فقر گره خورد، هنوز هم بار این نازیستگی را به دوش میکشند. آنها فرصت تحصیل، امنیت، رفاه و حتی هوای پاک را نداشتند.
اما تراژدی اینجاست که داستان نازیستهها به همان نسل محدود نشد. بحرانهای مزمن اقتصادی و زیستمحیطی، نسلهای بعدی را هم گرفتار کرده است. امروز جوانی که در دهه ۸۰ یا ۹۰ در خوزستان به دنیا آمده، همچنان با بیکاری، مهاجرت، مدارس بیکیفیت و بحران آب دستبهگریبان است. گویی نازیستگی به میراثی ناخواسته بدل شده که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
با همه این دشواریها، خوزستان سرزمین تسلیم نیست. همین مردم بارها نشان دادهاند که میتوانند در سختترین شرایط، سر پا بمانند. چه در روزهای جنگ، چه در بحرانهای زیستمحیطی و چه در میدان اعتراضهای مدنی، مردم خوزستان سرمایه اجتماعی خود را به نمایش گذاشتهاند.
اما آنچه امروزدر خوزستان نیاز است، سیاستی مبتنی بر عدالت و توسعه پایدار است. خوزستان باید از حاشیه به متن بازگردد. بهرهبرداری از منابع طبیعی باید همراه با سرمایهگذاری در آموزش، بهداشت و اشتغال محلی باشد. مدیریت منابع آب باید بر اساس عدالت بینحوضهای صورت گیرد و زیرساختهای فرسوده استان نیازمند بازسازی جدی است.
اگر بخواهیم چرخه نازیستگی در خوزستان متوقف شود، باید فرصتهای برابر برای زندگی شرافتمندانه فراهم گردد. بازگرداندن امید به آینده، بزرگترین وظیفهای است که بر دوش سیاستگذاران و نخبگان کشور قرار دارد.
خوزستان تنها یک استان نیست؛ نماد عدالت اجتماعی و توسعه متوازن در ایران است. سرنوشت آن بهطور مستقیم با سرنوشت ملی پیوند خورده است. امروز وقت آن رسیده که به جای نگاه امنیتی یا صرفاً اقتصادی به خوزستان، به آن همچون یک سرزمین انسانی نگریسته شود؛ سرزمینی که ساکنانش بیش از هرچیز مستحق زیستناند.
خوزستان سالها برای ایران زیسته است. اکنون نوبت ایران است که برای خوزستان زندگی بسازد.