فرهاد درویشی _ در جوامع معاصر، استادان دانشگاه علاوه بر نقش آموزشی و پژوهشی، جایگاه مهمی در شکلدهی به گفتمان عمومی و تولید سرمایه نمادین دارند. در جامعه ایران پس از انقلاب اسلامی، در این خصوص، سه دیدگاه وجود داشته و دارد: دیدگاه اول که بنا به دلایل مختلف، معتقدند که استادان دانشگاه بهتر است تا اصولاً از هرگونه کنشگری سیاسی و حزبی پرهیز نمایند.
دیدگاه دوم معتقد است که استادان دانشگاه باید در عرصه سیاست فعال باشند اما صرفاً تأیید کننده سیاستهای جاری حاکمیت باشند.
دیدگاه سوم ضمن اعتقاد به لزوم مشارکت فعال و نقادانه استادان دانشگاه در عرصه سیاست و فعالیت های حزبی، بر این نظر است که آنان باید از سرمایه نمادین و اجتماعی خود در راستای منافع ملی بهرهگیری کرده و در جهت ارتقای سطح حکمرانی کشور و پیشبرد گفتمان توسعه سیاسی و اقتصادی پایدار جامعه حرکت نمایند. پرسش اصلی یادداشت حاضر، با باور به دیدگاه سوم، این است که:
اگر استادان دانشگاه بخواهند از حق شهروندی خویش استفاده کنند و به فعالیت سیاسی و حزبی روی آورند، آیا صرفِ دانش و مرجعیت علمی آنان برای ایفای نقش مؤثر سیاسی شان کافی است، یا سیاست بهمثابه یک حرفه، منطق و الزامات خاص خود را میطلبد که آنان باید از آنها تبعیت کنند؟
بر اساس نظریههای علوم سیاسی و جامعهشناسی سیاسی، پاسخ روشن است: گرچه ورود به عرصه سیاست، یک حق همگانی برای کلیه شهروندان یک جامعه و منجمله استادان دانشگاه است اما برای گروه اخیر مستلزم رعایت قواعدی فراتر از صلاحیت علمی آنان است. در ادامه به برخی از این دیدگاهها اشاره میشود:
۱. سیاست بهمثابه عرصه عمومی
هانا آرنت سیاست را نه یک امر صرفاً مدیریتی، بلکه «عرصه عمومی کنش و گفتوگو» میداند؛ جایی که آزادی انسانها از طریق حضور برابر و مشارکت فعال تحقق مییابد. از این منظر، استاد دانشگاه پس از ورود به عرصه سیاست و فعالیت حزبی، دیگر تنها «صاحبنظر علمی» نیست، بلکه یک «کنشگر عمومی» محسوب میشود. لازمه این نقش، گفتوگوی برابر، پذیرش تکثر دیدگاهها و پرهیز از تحمیل مرجعیت علمی بهمثابه ابزار سلطه است.
۲. سیاست بهمثابه حرفه
ماکس وبر در مقاله کلاسیک «سیاست بهمثابه حرفه»، سه عنصر بنیادین سیاستورزی را برمیشمارد: شور و اعتقاد، مسئولیتپذیری و چشمانداز واقعگرایانه. از این دیدگاه دانش علمی استاد شرط لازم است، اما کافی نیست؛ او باید شور علمی خود را با مسئولیت سیاسی گره بزند و در برابر پیامدهای عملی تصمیمهایش پاسخگو باشد.
۳. تمایز میان دانش علمی و عقل عملی
توماس هابز سیاست را بیش از آنکه عرصه نظری بداند، میدان عقل عملی برای بقاء معرفی میکند. جان رالز نیز در نظریه «عقل عمومی» بر ضرورت استدلالهایی تأکید میکند که برای شهروندان با ارزشها و جهانبینیهای متفاوت قابل پذیرش باشند. بنابراین، استاد دانشگاه در مقام فعال سیاسی و حزبی باید توان ترجمه زبان علمی به زبان عمومی را داشته باشد و از جزمیت علمی بپرهیزد.
۴. اخلاق اعتقاد و اخلاق مسئولیت
وبر میان «اخلاق اعتقاد» و «اخلاق مسئولیت» تمایز قائل میشود. استاد دانشگاه در عرصه سیاست اگر صرفاً به حقیقت علمی بسنده کند، گرفتار اخلاق اعتقاد میشود؛ حال آنکه در عرصه سیاست نیازمند پذیرش اخلاق مسئولیت نیز است، یعنی توجه به پیامدهای واقعی کنشها و تصمیمهای سیاسی خود و اثرات اجتماعی آنها.
۵. سرمایه نمادین و اعتماد عمومی
پییر بوردیو استادان دانشگاه را حامل «سرمایه نمادین» میدانست؛ جامعه آنان را بهعنوان مرجع دانایی و صداقت به رسمیت میشناسد. ورود به سیاست میتواند این سرمایه را افزایش دهد، به شرطی که با شفافیت و مسئولیت همراه باشد؛ در غیر این صورت، خطر فرسایش سرمایه نمادین آنان و تقلیل علم به ابزاری سیاسی و حزبی وجود دارد.
۶. الزامات عملی برای کنشگری سیاسی و حزبی
بر اساس چارچوبهای یادشده، استادان دانشگاه هنگام ورود به عرصه سیاست باید به چند الزام پایبند باشند:
آگاهی از زبان عمومی سیاست: توانایی ترجمه زبان علمی به زبان قابل فهم برای عموم.
گوشدادن فعال: تحمل شنیدن و احترام به روایتها و تجارب متنوع شهروندان و سایر کنشگران سیاسی.
مدیریت تعارض منافع: تفکیک شفاف میان نقش دانشگاهی و نقش سیاسی و حزبی خود.
تربیت مدنی: آموزش مهارتهای مدنی و شهروندی به دانشجویان، بدون بهرهبرداری سیاسی و حزبی از آن.
برخورداری از اخلاق مسئولیت: سنجش پیامدهای تصمیمها و پرهیز از فروکاستن علم به تعلقات خاص سیاسی و حزبی.
در مجموع به نظر می رسد که کنشگری سیاسی استادان دانشگاه، فرایندی پیچیده و چندسطحی است. آنان باید سه ساحت را بطور همزمان مدیریت کنند:
۱. نظری: بهکارگیری دانش و علم برای ارتقای گفتمانهای سیاسی در سطح جامعه؛
۲. عملی: پایبندی به قواعد حرفهای سیاست و عقل عملی؛
۳. اخلاقی: پاسداری از سرمایه نمادین و اعتماد عمومی به جامعه دانشگاهی.
اگر این سه ساحت در تعامل مثبت با یکدیگر قرار گیرند، استادان میتوانند بازیگرانی مؤثر در عرصه سیاست باشند؛ در غیر این صورت، خطر فروکاستن آنها به «آکادمیسین های منزوی» یا «جزماندیش های سیاسی» وجود خواهد داشت. هنر کنشگری سیاسی استادان، یافتن نوعی تعادل منطقی میان سه حوزه علم، سیاست و اخلاق است.