داریوش بهارلویی ـ انتشار نرخ یا درصد بیکاری استان خوزستان و کسب رتبه اولی در این معضل، طعم و مزه شیرین رتبه اولیهای کنکور استان را با خود برد.
وجود بیکاری بالا در منطقه و استانی که از نظر منابع طبیعی، صنایع مادر و پتانسیلهای کشاورزی و شیلاتی غنی است، بهظاهر یک تناقض اقتصادی ـ اجتماعی میباشد. منطقهای که از صنایع بزرگ، نفت و پتروشیمی، فولاد، زمینهای حاصلخیز و فرصتهای شیلاتی برخوردار است، انتظار میرود به دلیل ظرفیتهای تولیدی بالا، نرخ بیکاری کمتری نسبت به سایر مناطق کشور داشته باشد. با این حال، مشاهده نرخ بیکاری بالاتر در خوزستان، پرسشهایی دربارهی علل این پدیده، پیامدهای آن و راهکارهای رفع آن ایجاد میکند. این یادداشت به تحلیل این مسئله، بررسی عوامل احتمالی، پیامدها و ارائه پیشنهادهایی برای بهبود وضعیت میپردازد.
نخستین عاملی که میتواند به این پارادوکس منجر شود، عدم تطابق مهارت نیروی کار با نیاز صنایع و بخشهای اقتصادی منطقه است. صنایع مادر مانند پتروشیمی، فولاد یا سیمان، اغلب به نیروی کار متخصص و آموزشدیده نیاز دارند. در مقابل، بخش قابلتوجهی از نیروی کار محلی ممکن است فاقد مهارتهای فنی لازم بوده و به مشاغل سنتی یا کشاورزی وابسته باشد. این شکاف مهارتی باعث میشود که فرصتهای شغلی موجود در صنایع بزرگ به افراد غیربومی یا متخصصان مهاجر اختصاص یابد و نیروی کار بومی بیکار بماند. علاوه بر این، کشاورزی و شیلات، هرچند پتانسیل بالایی دارند، اما به دلیل استفاده از روشهای سنتی یا کمبود سرمایهگذاری، بازدهی پایینی داشته و نمی توانند اشتغال پایدار ایجاد کنند.
عامل دیگر، تمرکز بیشازحد بر صنایع مادر و نادیده گرفتن تنوعبخشی به اقتصاد استان است. صنایع بزرگ معمولاً سرمایهبر هستند و به نیروی کار محدود اما متخصص نیاز دارند. این ویژگی باعث میشود که این صنایع نتوانند بهطور گسترده برای جمعیت بومی شغل ایجاد نمایند. در عین حال، وابستگی اقتصاد منطقه به این صنایع، بخشهای دیگر مانند کشاورزی، شیلات یا گردشگری را در حاشیه قرار میدهد. بهعنوان مثال، سرمایهگذاری ناکافی در زنجیرهی ارزش محصولات کشاورزی، مانند فرآوری و بستهبندی، مانع از ایجاد مشاغل جدید در این حوزهها میشود. این تمرکز یکجانبه، اقتصاد منطقه را شکننده و نیروی کار را در معرض بیکاری قرار میدهد. ساختار اجتماعی و فرهنگی نیز در این مسئله نقش داشته دارد. متأسفانه طبق یک باور غلط، تمایل به مشاغل دولتی یا صنعتی به دلیل درآمد مستمر و بالاتر، باعث کمتوجهی به مشاغل دیگر میشود. این نگاه فرهنگی، همراه با نبود آموزشهای کارآفرینی، مانع از بهرهبرداری کامل از ظرفیتهای منطقه شده است. همچنین، مهاجرت نیروی کار غیربومی به مناطق صنعتی، رقابت برای مشاغل را افزایش داده و فرصتهای شغلی محدود را از دسترس نیروی کار بومی خارج میکند.
از سوی دیگر، سیاستهای ناکارآمد در توزیع منابع و فرصتها، مانند تخصیص نابرابر اعتبارات یا عدم توجه به توسعهی زیرساختها، این مشکل را تشدید میکند. پیامدهای این وضعیت، فراتر از بیکاری صرف است. افزایش بیکاری در مناطق دارای پتانسیل، نارضایتی اجتماعی و احساس محرومیت را در میان مردم منطقه تقویت میکند. این نارضایتی به تنشهای اجتماعی، مهاجرت نیروی کار جوان به شهرهای بزرگ یا حتی کاهش سرمایهگذاریهای جدید منجر خواهد شد.
از منظر اقتصادی، بیکاری بالا به معنای استفادهی ناکارآمد از منابع انسانی و کاهش تولید ناخالص منطقهای است. در بلندمدت، این وضعیت به کاهش کیفیت زندگی، افزایش فقر و تضعیف انسجام اجتماعی منتهی میشود.
همچنین، وابستگی بیشازحد به صنایع مادر و بزرگ، منطقه را در برابر شوکهای اقتصادی یا تحریمها آسیبپذیرتر میکند. برای رفع این پارادوکس، ابتدا باید بر آموزش و مهارتآموزی تمرکز کرد. برنامههای آموزشی متناسب با نیازهای صنایع موجود میتوانند شکاف مهارتی را کاهش دهند. ایجاد مراکز آموزش فنی و حرفهای و یا توجه ویژه به آنها در مناطق صنعتی و ارائهی دورههای تخصصی برای جوانان محلی، از جمله راهکارهای مؤثر است. علاوه بر این، تنوعبخشی به اقتصاد استان ضروری است.
سرمایهگذاری در زنجیرهی ارزش کشاورزی و شیلات، مانند ایجاد واحدهای فرآوری، بستهبندی و صادرات، میتواند مشاغل پایدار ایجاد کند. تقویت کارآفرینی محلی نیز از اهمیت بالایی برخوردار است. ارائهی تسهیلات مالی، مشاورههای کسبوکار و ایجاد بازارهای محلی برای محصولات میتواند انگیزهی کارآفرینان را افزایش دهد. همچنین سیاستگذاریهای منطقهای باید به سمت توزیع عادلانهی منابع و فرصتها حرکت کند.
در نهایت، تقویت همکاری بین بخش خصوصی، دولت و جوامع محلی و بومی برای شناسایی نیازها و اولویتبندی پروژهها ضروری است. این همکاری میتواند از طریق تشکیل شوراها یا کارگروههای تخصصی محقق شود.
در پایان، پارادوکس بیکاری در مناطق برخوردار از صنایع و منابع طبیعی، نتیجهی ترکیبی از شکاف مهارتی، تمرکز بیشازحد بر صنایع بزرگ، ناکارآمدی سیاستها و عوامل فرهنگی است.
این وضعیت نهتنها منابع انسانی و اقتصادی منطقه را هدر میدهد، بلکه به نارضایتی اجتماعی و کاهش کیفیت زندگی منجر میشود.
با تمرکز بر آموزش، تنوعبخشی اقتصادی، تقویت کارآفرینی و بهبود سیاستگذاریها، میتوان این چالش را به فرصتی برای توسعهی پایدار تبدیل کرد. بهرهبرداری هوشمندانه از ظرفیتهای موجود، نهتنها بیکاری را کاهش میدهد، بلکه مناطق برخوردار را به الگویی برای توسعهی متوازن تبدیل خواهد کرد.